آن داستان را شنیده اید که در باغ یک روز از ستم تبر سپیدار سخت ناله می کرد
که از دست اره نجار و تیشه هیزم شکن برای من نه ریشه ای مانده و نه شاخه ای.
تبر آهسته به او گفت: گناه تو این است که الان فصل میوه دادن است ولی تو میوه و ثمری نداده ای.
تا شب صدای تبر همچنان ادامه داشت و قطع نشد و صبح در آن باغ توده ای از هیزم جمع شده بود.
وقتی کشاورز تنور خودش را با آن هیزم روشن کرد سپیدار گریه کرد و دوباره گفت:
افسوس که به هیزم تبدیل شده ام و دنیای ستمگر بدن مرا این چنین در اتش بدبختی سوزاند.
شعله به او خندید و گفت از چه کسی شکایت می کنی؟
بی ارزشی تو تورا اینگونه پست و حقیر کرده است.
آن درختی که رشد می کند ولی میوه نمی دهد
سرانجامش شایسته تر از این نیست که سوزانده می شود.
حاصل عمر انسان چیزی جز دانش و حکمت نیست
ای انسان اگر دانش و هنری اندخته ای حالا وقت ارائه آن است.
سخن بیهوده ای که به آن عمل نمی شود چه فایده ای دارد عمل و کار خود را درست کن
و درست انجام بده که در گفتار بی عمل سودی نیست.
اگر شب و روز و ماه و سال تو به تنبلی و تن پروری بگذرد و کار مفیدی برای آخرت انجام ندهی،
روز قیامت که روز حساب اعمال و پاداش دادن است کار تو دشوار می شود.
اولین نفرم معرکه یادت نره 🧡👍